دیروز سر کلاس ادبیات، رسیدیم به درس سوم. در نگاه اول اره فقط یه درس بود ولی عنوان درس "آزادی" بود. تصادف، سرنوشت هر چی که باعث شده بود این درس رو ما این موقع تو این شرایط بخونیم، من عمیقا ازش سپاسگزارم.
* ناله مرغ اسیر این همه بهر وطن است
مسلک مرغ گرفتار قفس همچو من است
* همت از باد سحر می طلبم گر ببرد
خبر از من به رفیقی که به طرف چمن است
* فکری ای هموطنان در ره آزادی خویش
بنمایید که هرکس نکند مثل من است
* خانه ای کو شود از دست اجانب آباد
ز اشک ویران کنش آن خانه که بیت الحزن است
* جامه ای کو نشود غرقه به خون بهر وطن
بدر آن جامه که ننگ تن و کم از کفن است
* جامه زن بتن اولیتر اگر آید غیر
ز آنکه بیچاره در این مملکت امروز زن است
* آن کسی را که در این ملک سلیمان کردیم
ملت امروز یقین کرد که او اهرمن است
* همه اشراف بوصلت خوش همچون خسرو
رنجبر در غم هجران تو چون کوهکن است
* عارف از حزب دموکرات خلاصی چون مور
مطلب ز آنکه خلاصی تو اندر لگن است
البته ناگفته نماند که بیت 6 از کتاب حذف شده، به اضافه ی دو بیت آخر.که البته کاری نااشنا نیست.
بگذریم.لیست اسم ها بازم داره طویل تر میشه.
تو فکرم که یه رومه دیواری یادبود درست کنم.
محمد اقبال رو دیدین؟ 16 سالش بود. تونستم چند تا عکس ازش گیر بیارم تا راحت تر با چهره ی زیر خاکش حرف بزنم.
نمیدونم چقدر به کائنات اعتقاد دارین یا اصلا دارین.ولی من دارم. چند روز پیش توی یه نامه خواستم اگه مردم ایران قراره به آزادی برسن یه دسته گل بنفش به عنوان نشانه بهم نشون بدهو من اونو دیدم. تبریک مردم عزیز.
و در آخر درود میفرستم به دانشجو های شجاع.
درباره این سایت